غزل شماره ۶۲۲

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
وقت آن آمد که ما آن ماه را مهمان کنيم
پيش او شکرانه جان خويش را قربان کنيم
چون ز راه اندر رسد ما روى بر راهش نهيم
وانگهى بر خاک راهش ديده خون افشان کنيم
هرچه در صد سال گرد آورده باشيم اين زمان
گر همه جان است ايثار ره جانان کنيم
گر نباشد ماحضر چيزى نينديشيم از آن
آتشى از دل برافروزيم و جان بريان کنيم
شمع چون از سينه سوزد نقل از چشم آوريم
باده چون از عشق باشد جام او از جان کنيم
بر جمال دوست چندان مى کشيم از جام جان
کز تف او عقل را تا منتها حيران کنيم
پاى کوبان دست زن در هاى و هوى آييم مست
هم پياپى هم سراسر دورها گردان کنيم
هر نفس بر بوى او عمرى دگر پى افکنيم
هر زمان بر روى او شادى ديگرسان کنيم
گر در آن شب صبحدم ما را بود خلوت بسوز
صبح را تا روز حشر از خون دل مهمان کنيم
در نگنجد مويى آن دم گر بيايد ماه و چرخ
ماه را بر در زنيم و چرخ را دربان کنيم
در حضور او کسى ننشست تا فانى نشد
گر سر مويى ز ما باقى بود تاوان کنيم
چون حريفان جمله از مستى و هستى وا رهند
جمله را بى خويشتن بر خويشتن گريان کنيم
چون نه سر نه خرقه ماند از کمال نيستى
خرقه را با سر بريم و کارها آسان کنيم
گر دهد عطار را وصلى چنين يک لحظه دست
هر که دردى دارد از درد خودش درمان کنيم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید