غزل شماره ۶۱۰

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ما مرد کليسيا و زناريم
گبرى کهنيم و نام برداريم
دريوزه گران شهر گبرانيم
شش پنج زنان کوى خماريم
با جمله مفسدان به تصديقيم
با جمله زاهدان به انکاريم
در فسق و قمار پير و استاديم
در دير مغان مغى به هنجاريم
تسبيح و ردا نمى خريم الحق
سالوس و نفاق را خريداريم
در گلخن تيره سر فرو برده
گاهى مستيم و گاه هشياريم
واندر ره تايبان نامعلوم
گاهى عوريم و گاه عياريم
با وسوسه هاى نفس شيطانى
در حضرت حق چه مرد اسراريم
اندر صف دين حضور چون يابيم
کاندر کف نفس خود گرفتاريم
اين خود همه رفت عيب ما امروز
اين است که دوست دوست مى داريم
ديرى است که اوست آرزوى ما
بى او به بهشت سر فرو ناريم
گر جمله ما به دوزخ اندازد
او به داند اگر سزاواريم
بى يار دمى چو زنده نتوان بود
در دوزخ و در بهشت با ياريم
بى او چو نه ايم هرچه باداباد
جز يار ز هرچه هست بيزاريم
در راه يگانگى و مشغولى
فارغ ز دو کون همچو عطاريم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید