غزل شماره ۵۴۰

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
از بس که چو شمع از غم تو زار بسوزم
گويم نچنانم که دگربار بسوزم
بيم است که از آه دل سوخته هر شب
نه پرده افلاک به يکبار بسوزم
زان با من دلسوخته اندک به نسازى
تا من ز غم عشق تو بسيار بسوزم
دانى که ز تر دامنى و خامى خود من
چندان که بسوزم نه به هنجار بسوزم
ترسم که اگر سوخته خواهند من خام
در آتش عشق افتم و دشوار بسوزم
تا چند تنم پرده پندار به خود بر
وقت است که اين پرده پندار بسوزم
اى ساقى جان جام مى آور تو به پيشم
تا خرقه براندزم و زنار بسوزم
آن به که به يک آتش دل وقت سحرگاه
هرجا که حجابى است به يکبار بسوزم
بوى جگر سوخته خواهى ز دم من
در سوختگى تا که چو عطار بسوزم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید