غزل شماره ۴۹۸

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى عشق بى نشان ز تو من بى نشان شدم
خون دلم بخوردى و در خورد جان شدم
چون کرم پيله، عشق تنيدم به خويش بر
چون پرده راست گشت من اندر ميان شدم
ديگر که داندم چو من از خود برآمدم
ديگر که بيندم چو من از خود نهان شدم
چون در دل آمدم آنچه زبان لال گشت از آن
در خامشى و صبر چنين بى زبان شدم
مرده چگونه بر سر دريا فتد ز قعر
من در ميان آتش عشقت چنان شدم
مرغى بدم ز عالم غيبى برآمده
عمرى به سر بگشتم و با آشيان شدم
چون بر نتافت هر دو جهان بار جان من
بيرون ز هر دو در حرم جاودان شدم
عطار چند گويى ازين گفت توبه کن
نه توبه چون کنم که کنون کامران شدم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید