غزل شماره ۴۹۶

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
گم شدم در خود نمى دانم کجا پيدا شدم
شبنمى بودم ز دريا غرقه در دريا شدم
سايه اى بودم از اول بر زمين افتاده خوار
راست کان خورشيد پيدا گشت ناپيدا شدم
زآمدن بس بى نشانم وز شدن بس بى خبر
گوئيا يکدم برآمد کامدم من يا شدم
مى مپرس از من سخن زيرا که چون پروانه اى
در فروغ شمع روى دوست ناپروا شدم
در ره عشقش چو دانش بايد و بى دانشى
لاجرم در عشق هم نادان و هم دانا شدم
چون همه تن ديده مى بايست بود و کور گشت
اين عجايب بين که چون بينا و نابينا شدم
خاک بر فرقم اگر يک ذره دارم آگهى
تا کجاست آنجا که من سرگشته دل آنجا شدم
چون دل عطار بيرون ديدم از هر دو جهان
من ز تاثير دل او بى دل و شيدا شدم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید