غزل شماره ۴۶۵

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
در خطت تا دل به جان در بسته ام
چون قلم زان خط ميان در بسته ام
در تماشاى خط سرسبز تو
چشم بگشاده فغان در بسته ام
نى که از خطت زبانم شد ز کار
زان چنين دايم زبان در بسته ام
تو چنين پسته دهان و من ز شوق
گرچه مى سوزم دهان در بسته ام
آشکارا خون دل بگشاده ام
تا به زلفت دل نهان در بسته ام
پر گره دانست زلف تو که من
دل به زلفت هر زمان در بسته ام
چون جهان آراى ديدم روى تو
چشم از روى جهان در بسته ام
نيست در کار توام دلبستگى
زانکه در کار تو جان در بسته ام
گفته اى در بند با من تا به جان
اين چه باشد بيش از آن در بسته ام
گفته اى در بند با من تا به جان
اين چه باشد بيش از آن در بسته ام
گر بسوزد همچو خاکستر دو کون
نگسلم از تو چنان در بسته ام
تا بلاى ناگهان ديدم ز هجر
رخت رحلت ناگهان در بسته ام
هم دل از عطار فارغ کرده ام
هم در سود و زيان در بسته ام



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید