غزل شماره ۴۵۵

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
عشق جانى داد و بستد والسلام
چند گويى آخر از خود والسلام
تو چنان انگار کاندر راه عشق
يک نفس بود اين شد آمد والسلام
شيشه اى اندر دميد استاد کار
بعد از آنش بر زمين زد والسلام
گر تو اينجا ره برى با اصل کار
رو که نبود چون تو بخرد والسلام
ور بماند جان تو دربند خويش
جان تو نانى نيرزد والسلام
خلق را چون نيست بويى زين حديث
از يکى درگير تا صد والسلام
هر که را اين ذوق نبود مرده اى است
گر همه نيک است و گر بد والسلام
عشق بايد کز تو بستاند تورا
چون تورا از خويش بستد والسلام
عشق نبود آن که بنويسد قلم
وانچه برخوانى ز کاغذ والسلام
عشق دريايى است چون غرقت کند
آن زمان عشق از تو زيبد والسلام
ناخوشت مى آيد اما چون کنم
عشق نبود در خوش آمد والسلام
جان عطار از سپاه سر عشق
در دو عالم شد سپهبد والسلام



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید