غزل شماره ۴۵۲

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
صورت نبندد اى صنم، بى زلف تو آرام دل
دل فتنه شد بر زلف تو، اى فتنه ايام دل
اى جان به مولاى تو، دل غرقه درياى تو
ديرى است تا سوداى تو، بگرفت هفت اندام دل
تا جان به عشقت بنده شد، زين بندگى تابنده شد
تا دل ز نامت زنده شد، پر شد دو عالم نام دل
جانا دلم از چشم بد، نه هوش دارد نه خرد
تا از شراب عشق خود، پر باده کردى جام دل
پيغامت آمد از دلم، کاى ماه حل کن مشکلم
کى خواهد آمد حاصلم، اى فارغ از پيغام دل
از رخ مه گردون تويي، وز لب مى گلگون تويى
کام دل من چون تويي، هرگز نيابم کام دل
اى همگنان را همدمي، شادى من از تو غمى
عطار را در هر دمي، جانا تويى آرام دل



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید