غزل شماره ۴۳۸

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
مست شدم تا به خرابات دوش
نعره زنان رقص کنان دردنوش
جوش دلم چون به سر خم رسيد
زآتش جوش دلم آمد به جوش
پير خرابات چو بانگم شنيد
گفت درآى اى پسر خرقه پوش
گفتمش اى پير چه دانى مرا
گفت ز خود هيچ مگو شو خموش
مذهب رندان خرابات گير
خرقه و سجاده بيفکن ز دوش
کم زن و قلاش و قلندر بباش
در صف اوباش برآور خروش
صافى زهاد به خوارى بريز
دردى عشاق به شادى بنوش
صورت تشبيه برون بر ز چشم
پنبه پندار برآور ز گوش
تو تو نه اى چند نشينى به خود
پرده تو بردر و با خود بکوش
قعر دلت عالم بى منتهاست
رخت سوى عالم دل بر بهوش
گوهر عطار به صد جان بخر
چند بود پيش تو گوهر فروش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید