غزل شماره ۴۳۱

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى پير مناجاتى رختت به قلندر کش
دل از دو جهان برکن دردى ببر اندر کش
يا چون زن کم دان شو يا محرم مردان شو
يا در صف رندان شو يا خرقه ز سر برکش
چون فتنه آن ماهى چون رهرو اين راهى
بار غم اگر خواهى از کون فزون تر کش
خمار و قلندر شو مست مى دلبر شو
ور گفت که کافر شو هان تا نشوى سرکش
چون کافر اوباشى هرچند ز اوباشى
با دوست به قلاشى هم دست کنى درکش
گفتى که به عشق اندر گر کشته شوى بهتر
اينک من و اينک سر فرمان بر و خنجر کش
اى دلبر سيمين بر گفتى که ندارى زر
بى زر نبود دلبر از جان بگذر زر کش
عطار که سيم آرد بر روى چو زر بازد
چون صفوت دين دارد گو درد قلندر کش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید