غزل شماره ۳۹۰

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى عشق تو کيمياى اسرار
سيمرغ هواى تو جگرخوار
سوداى تو بحر آتشين موج
اندوه تو ابر تند خون بار
در پرتو آفتاب رويت
خورشيد سپهر ذره کردار
يک موى ز زلف کافر تو
غارتگر صد هزار دين دار
چون زلف به ناز برفشانى
صد خرقه بدل شود به زنار
آنجا که سخن رود ز زلفت
چه کفر و چه دين چه تخت و چه دار
تا بنشستى به دلربايى
برخاست قيامتى به يکبار
آن شد که ز وصل تو زدم لاف
اکنون من و پشت دست و ديوار
در عشق تو کار خويش هر روز
از سر گيرم زهى سر و کار
دستى بر نه که دور از تو
چون باد ز دست رفت عطار



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید