غزل شماره ۲۸۴

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دلا ديدى که جانانم نيامد
به درد آمد به درمانم نيامد
به دندان مى گزم لب را که هرگز
لب لعلش به دندانم نيامد
نديديم هيچ روزى تير مژگانش
که جوى خون به مژگانم نيامد
نديديم هيچ وقتى لعل خندانش
که خود از چشم گريانم نيامد
چه تابى بود در زلف چو شستش
که آن صد بار در جانم نيامد
بسى دستان بکردم ليک در دست
سر زلفش به دستانم نيامد
سر زلفش بسى دارد ره دور
ولى يک ره به پايانم نيامد
چگونه آن همه ره پيش گيرم
که آن ره جز پريشانم نيامد
بسى هندوست زلف کافرش را
يکى زانها مسلمانم نيامد
به آسانى ز زلفش سر نپيچم
که با عطار آسانم نيامد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید