غزل شماره ۲۷۰

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
نور روى تو را نظر نکشد
سوز عشق تو را جگر نکشد
باد خاک سياه بر سر آنک
خاک کوى تو در بصر نکشد
آتش عشق بيدلان تو را
هفت آتش گه سقر نکشد
از درازى و دورى راهت
هيچ کس راه تو به سر نکشد
که رهت جز به قدر و قوت ما
قدر يک گام بيشتر نکشد
درد هر کس به قدر طاقت اوست
کانچه عيسى کشيد خر نکشد
کوه اندوه و بار محنت تو
چون کشد دل که بحر و بر نکشد
خود عجب نبود آنکه از ره عجز
پشه اى پيل را به بر نکشد
با کمان فلک به هيچ سبيل
بازوى هيچ پشه در نکشد
هيچکس عشق چون تو معشوقى
به ترازوى عقل بر نکشد
چون کشد کوه بى نهايت را
آن ترازو که بيش زر نکشد
وزن عشق تو عقل کى داند
عشق تو عقل مختصر نکشد
عشقت از ديرها نگردد باز
تا که ابدال را بدر نکشد
دل عطار در غم تو چنان است
که غم ديگران دگر نکشد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید