غزل شماره ۲۵۰

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
چو خورشيد جمالت جلوه گر شد
چو ذره هر دو عالم مختصر شد
ز هر ذره چو صد خورشيد مى تافت
همه عالم به زير سايه در شد
چو خورشيد از رخ تو ذره اى يافت
بزد يک نعره وز حلقه به در شد
جهان آشفته و شوريده دل گشت
فلک سرگشته و دريوزه گر شد
هزاران قرن پوشيده کبودى
ز سر آمد به پا وز پا به سر شد
ازين چندين بگرديد او که ناگاه
خبر يافت از تو وز خود بى خبر شد
بسا رستم که اينجا زن صفت گشت
بسا مطرب که اينجا نوحه گر شد
قدر کاينجا رسيد از خويش گم گشت
قضا کانجا رسيد اندک قدر شد
بشست از جان و از دل دست جاويد
کسى کو مرد راه اين سفر شد
درين ره هر که نعلينى بينداخت
هزاران راهرو را تاج سر شد
ولى چون سر بباخت اول درين راه
ازين نعلين آخر تاجور شد
درين منزل کسى کو پيشتر رفت
به هر گامش تحير بيشتر شد
عجب کارا که مورى مى نداند
که با عرش معظم در کمر شد
شبى موجى ازين دريا برآمد
از آن وقتى فلک زير و زبر شد
چو کرسى عرش حيران ماند برجاى
چو دنيا و آخرت يک ره گذر شد
چه دريايى است اين کز هيبت آن
جهان هر ساعتى رنگ دگر شد
ازين دريا چو عکسى سايه انداخت
جدا هر ذره اى بحر گهر شد
ازين دريا دو عالم شور بگرفت
که تا ترتيب عالم معتبر شد
درآمد موج ديگر آخرالامر
دو عالم محو گشت و بى اثر شد
ز حل و عقد شرح اين مقالات
دل عطار در خون جگر شد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید