غزل شماره ۲۳۳

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
گرچه ز تو هر روزم صد فتنه دگر خيزد
در عشق تو هر ساعت دل شيفته تر خيزد
لعلت که شکر دارد حقا که يقينم من
گر در همه خوزستان زين شيوه شکر خيزد
هرگه که چو چوگانى زلف تو به پاى افتد
دل در خم زلف تو چون گوى به سر خيزد
گفتى به بر سيمين زر از تو برانگيزم
آخر ز چو من مفلس دانى که چه زر خيزد
قلبى است مرا در بر رويى است مرا چون زر
اين قلب که برگيرد زان وجه چه برخيزد
تا در تو نظر کردم رسواى جهان گشتم
آرى همه رسوايى اول ز نظر خيزد
گفتى چو منى بگزين تا من برهم از تو
آرى چو تو بگزينم، گر چون تو دگر خيزد
بيچاره دلم بى کس کز شوق رخت هر شب
بر خاک درت افتد در خون جگر خيزد
چو خاک توام آخر خونم به چه مى ريزى
از خون چو من خاکى چه خيزد اگر خيزد
عطار اگر روزى رخ تازه بود بى تو
آن تازگى رويش از ديده تر خيزد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید