غزل شماره ۲۲۴

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
چو قفل لعل بر درج گهر زد
جهانى خلق را بر يکدگر زد
لب لعلش جهان را برهم انداخت
خط سبزش قضا را بر قدر زد
نبات خط او چون از شکر رست
ز خجلت چون عسل حل شد طبر زد
به رخش حسن چون بر عاشقان تاخت
نينديشيد و لاف لاتذر زد
رخ او تاب در خورشيد و مه داد
لب او بانگ بر تنگ شکر زد
چو نقاش ازل از بهر خطش
به سيمين لوح او بيرنگ برزد
چو خط بنوشت گويى نقطه لعل
درونش سى ستاره بر قمر زد
بسى مى زد به مژگان بر دلم تير
بدو گفتم که کم زن بيشتر زد
دلم از طره چون زير و زبر کرد
گره بر طره زير و زبر زد
دلم خون کرد تا از پاش بفکند
عقيقى گشت آنگه بر کمر زد
دلم با او چو دستى در کمر کرد
کمربند فلک را دست در زد
فريد او را گزيد از هر دو عالم
به يک دم آتشى در خشک و تر زد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید