غزل شماره ۲۱۳

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
زين دم عيسى که هر ساعت سحر مى آورد
عالمى بر خفته سر از خاک بر مى آورد
هر زمان ابر از هوا نزلى دگر مى افکند
هر نفس باغ از صبا زيبى دگر مى آورد
ابر تر دامن براى خشک مغزان چمن
از بهشت عدن مرواريد تر مى آورد
هر کجا در زير خاک تيره گنجى روشن است
دست ابرش پاى کوبان باز بر مى آورد
طعم شير و شکر آيد از لب طفلان باغ
زانکه آب از ابر شير چون شکر مى آورد
با نسيم صبح گويى راز غيبى در ميان است
کز ضمير آهوان چين خبر مى آورد
غنچه چو زرق خود از بالا طلب دارد چو ابر
از براى آن دهان بالاى سر مى آورد
گر ز بى برگى درون غنچه خون مى خورد گل
هر دم از پرده برون برگى دگر مى آورد
مشک را چون بوى نقصان مى پذيرد از جگر
گل چگونه بوى مشکين از جگر مى آورد
گل چو مى داند که عمرى سرسرى دارد چو برق
زندگانى بر سر آتش به سر مى آورد
نرگس سيمين چو پر مى جام زرين مى کشد
سر گرانى هر دمش از پاى در مى آورد
لاجرم از بس که مى خورده است آن مخمور چشم
چشم خواب آلود پر خواب سحر مى آورد
يا صباى تند گويى سيم و زر را مى زند
زين قبل در دست سيمين جام زر مى آورد
تا که در باغ سخن عطار شد طاوس عشق
در سخن خورشيد را در زير پر مى آورد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید