غزل شماره ۱۹۶

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دم عيسى است که با باد سحر مى گذرد
وآب خضر است که بر روى خضر مى گذرد
عمر اگرچه گذران است عجب مى دارم
با چنان باد و چنين آب اگر مى گذرد
مى ندانم که ز فردوس صبا بهر چه کار
مى رسد حالى و چون مرغ به پر مى گذرد
ياسمين را که اگر هست بقايى نفسى است
هر نفس جلوه گر از دست دگر مى گذرد
لاله بس گرم مزاج است که با سردى کوه
با دلى سوخته در خون جگر مى گذرد
گوييا عمر گل تازه صباى سحر است
کز پس پرده برون نامده بر مى گذرد
گل سيراب که از آتش دل تشنه لب است
آب خواهى است که با جام بزر مى گذرد
ابر پر آب کند جامش و از ابر او را
جام نابرده به لب آب ز سر مى گذرد
در عجب مانده ام تا گل تر را به دريغ
اين چه عمر است که ناآمده در مى گذرد
ابر از خجلت و تشوير درافشانى شاه
مى دمد آتش و با دامن تر مى گذرد
طربى در همه دلهاست درين فصل امروز
گوييا بر لب عطار شکر مى گذرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید