غزل شماره ۱۵۷

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دلم قوت کار مى برنتابد
تنم اين همه بار مى برنتابد
دل من ز انبارها غم چنان شد
که اين بار آن بار مى برنتابد
چگونه کشد نفس کافر غم تو
چو دانم که دين دار مى برنتابد
پس پرده پندار مى سوزم اکنون
که اين پرده پندار مى برنتابد
دل چون گلم را منه خار چندين
گلى اين همه خار مى برنتابد
چنان شد دل من که بار فراقت
نه اندک نه بسيار مى برنتابد
چنان زار مى بينمش دور از تو
که يک ناله زار مى برنتابد
سزد گر نهى مرهمى از وصالش
که زين بيش تيمار مى برنتابد
جهانى است عشقت چنان پر عجايب
که تسبيح و زنار مى برنتابد
نه در کفر مى آيد و نه در ايمان
که اقرار و انکار مى برنتابد
دلم مست اسرار عشقت چنان شد
که بويى ز اسرار مى برنتابد
مرا ديده اى بخش ديدار خود را
که اين ديده ديدار مى برنتابد
چگونه جمال تو را چشم دارم
که اين چشم اغيار مى برنتابد
گرفتارى عشق سوداى رويت
دلى جز گرفتار مى برنتابد
خلاصى ده از من مرا اين چه عار است
که عطار اين عار مى برنتابد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید