غزل شماره ۱۴۸

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
کشتى عمر ما کنار افتاد
رخت در آب رفت و کار افتاد
موى همرنگ کفک دريا شد
وز دهان در شاهوار افتاد
روز عمرى که بيخ بر باد است
با سر شاخ روزگار افتاد
سر به ره در نهاد سيل اجل
شورشى سخت در حصار افتاد
مستييى بود عهد برنايى
اين زمان کار با خمار افتاد
چون به مقصد رسم که بر سر راه
خر نگونسار گشت و بار افتاد
گل چگويم ز گلستان جهان
که به يک گل هزار خار افتاد
هر که در گلستان دنيا خفت
پاى او در دهان مار افتاد
هر که يک دم شمرد در شادى
در غم و رنج بى شمار افتاد
بى قرارى چرا کنى چندين
چه کنى چون چنين قرار افتاد
چه توان کرد اگر ز سکه عمر
نقد عمر تو کم عيار افتاد
تو مزن دم خموش باش خموش
که نه اين کار اختيار افتاد
گر نبودى اميد، واى دلم
ليک عطار اميدوار افتاد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید