غزل شماره ۱۱۲

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دل خون شد از توام خبر نيست
هر روز مرا دلى دگر نيست
گفتم که دلم به غمزه بردى
گفتا که مرا ازين خبر نيست
زر مى خواهى که دل دهى باز
جان هست مرا وليک زر نيست
مى نتوانم سر از تو پيچيد
گر هست سر منت وگر نيست
در گلبن آفرينش امروز
از روى تو گل شکفته تر نيست
پر پرتو روى توست عالم
ليکن چکنم مرا نظر نيست
دين آوردم که نور دين را
بى روى تو ذره اى اثر نيست
کفر آوردم که کافرى را
از حلقه زلف تو گذر نيست
کفر است قلاوز ره عشق
در عشق تو کفر مختصر نيست
جز کافرى و سياه رويى
در عالم عشق معتبر نيست
خاکش بر سر که همچو عطار
در کوى تو همچو خاک در نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید