غزل شماره ۱۰۳

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
در عشق قرار بى قرارى است
بدنامى عشق نام دارى است
چون نيست شمار عشق پيدا
مشمر که شمار بى شمارى است
در عشق ز اختيار بگذار
عاشق بودن نه اختيارى است
گر دل دارى تو را سزد عشق
ورنه همه زهد و سوگوارى است
زارى مى کن چو دل ندادى
تا دل ندهند کارزارى است
دل کيست شکار خاص شاه است
شاه از پى او به دوستدارى است
شاهى که همه جهانش ملک است
در دشت ز بهر يک شکارى است
جانا بر تو قرار آن راست
کز عشق تو عين بى قرارى است
آن را که گرفت عشق تو نيست
در معرض صد گرفتکارى است
وآن است عزيز در دو عالم
کز عشق تو در هزار خوارى است
هر بى خبرى که قدر عشقت
مى نشناسد ز خاکسارى است
وانکس که شناخت خرده عشق
هر خرده او بزرگوارى است
پروانه توست جان عطار
زان است که غرق جان سپارى است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید