شماره ۹١٠: جان پرورم گهى که تو جانان من شوى

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
جان پرورم گهى که تو جانان من شوى
جاويد زنده مانم اگر جان من شوى
رنجم شفا بود چو تو باشى طبيب من
دردم دوا شود چو تو درمان من شوى
پروانه وار سوزم و سازم بدين اميد
کايد شبى که شمع شبستان من شوى
دور از تو گر چه ز آتش دل در جهنمم
دارم طمع که روضه رضوان من شوى
مرغ دلم تذرو گلستان عشق شد
بر بوى آنکه لاله و ريحان من شوى
اکنون که خضر ظلمت زلف تو شد دلم
بگشاى لب که چشمه حيوان من شوى
چشمم فتاد بر تو و آبم ز سر گذشت
و انديشه ام نبود که طوفان من شوى
چون شمع پيش روى تو ميرم ز سوز دل
هر صبحدم که مهر درفشان من شوى
زلفت بخواب بينم و خواهم که هر شبى
تعبير خوابهاى پريشان من شوى
مى گفت دوش با دل خواجو خيال تو
کاندم رسى بگنج که ويران من شوى
وان ساعتت رسد که بر ابناى روزگار
فرمان دهى که بنده فرمان من شوى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید