شماره ۸۸٤٠: گفتمش از چه دلم بردى و خونم خوردى

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
گفتمش از چه دلم بردى و خونم خوردى
گفت از آنروى که دل دادى و جان نسپردى
گفتمش جان ز غمت دادم و سر بنهادم
گفت خوش باش که اکنون ز کفم جان بردى
گفتمش در شکرت چند بحسرت نگرم
گفت درخويش نگه کن که بچشمش خردى
گفتمش چند کنم ناله و افغان از تو
گفت خاموش که ما را بفغان آوردى
گفتمش همنفسم ناله وآه سحرست
گفت فرياد ز دست تو که بس دم سردى
گفتمش رنگ رخم گشت ز مهر تو چو کاه
گفت بر من بجوى گر تو بحسرت مردى
گفتمش در تو نظر کردم و دل بسپردم
گفت آخر نه مرا ديدى و جان پروردى
گفتمش بلبل بستان جمال تو منم
گفت پيداست که برگرد قفس مى گردى
گفتمش کز مى لعل تو چنين بى خبرم
گفت خواجو خبرت هست که مستم کردى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید