شماره ۸۸١٧: برآمد ماهم از ميدان سواره

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
برآمد ماهم از ميدان سواره
ز عنبر طوق و از زر کرده ياره
گرفته از ميان ماکنارى
ولى ما غرقه خون بر کناره
شود در گردن جانم سلاسل
خيال زلف او شبهاى تاره
برويم گر بخندد چرخ گويد
مگر در روز مى بينيم ستاره
چو در خاکم نهند از گوشه چشم
کنم در گوشه چشمش نظاره
تعالى الله چنان زيبا نگارى
برش چون سيم و دل چون سنگ خاره
چو در طرف کمر بند تو بينم
ز چشم من بيفتد لعل پاره
وضو سازم به آب چشم و هر دم
کنم برخاک کويت استخاره
اگر عشقت بريزد خون خواجو
بجز بيچارگى با او چه چاره



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید