شماره ٧٨٩: که بر ز سرو روان تو خورد راست بگو

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
که بر ز سرو روان تو خورد راست بگو
براستى که قدى زين صفت کراست بگو
بجنب چين سر زلف عنبر افشانت
اگر نه قصه مشک ختن خطاست بگو
فغان ز ديده که آب رخم برود بداد
ببين سرشک روانم وگر رواست بگو
ز چشم ما بجز از خون دل چه مى جوئى
وگر چنانکه ترا قصد خون ماست بگو
کنون که دامن صحرا پر از گل سمنست
چو آن نگار سمن رخ گلى کجاست بگو
کجا چو زلف کژش هندوئى بدست آيد
چو زلف هندوى او گژ نشين و راست بگو
چو آن صنوبر طوبى خرام من برخاست
چه فتنه بود که آن لحظه برنخاست بگو
اگر نه سجده برد پيش چشم جادويش
چرا چو قامت من ابرويش دو تاست بگو
کدام ابر شنيدى بگوهر افشانى
بسان ديده خواجو گرت حياست بگو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید