شماره ٧٧٣: نسيم صبح کز بويش مشام جان شود مشکين

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
نسيم صبح کز بويش مشام جان شود مشکين
مگر هر شب گذر دارد بر آن گيسوى مشک آگين
اگر در باغ بخرامد سهى سرو سمن بويم
خلايق را گمان افتد که فردوسست و حور العين
چو آن جادوى بيمارش که خون خوردن بود کارش
نديدم ناتوانى را کمان پيوسته بر بالين
مرا گر داستان نبود هواى گلستان نبود
که بى ويس پرى پيکر ز گل فارغ بود رامين
طبيبم صبر فرمايد ولى کى سودمند آيد
که چون فرهاد مى ميرم بتلخى از غم شيرين
چو آن خورشيد تابانرا بوقت صبح ياد آرم
ز چشم اختر افشانم بيفتد رسته پروين
مگوى از بوستان يارا که دور از دوستان ما را
نه پرواى چمن باشد نه برگ لاله و نسرين
چرا برگردم از ياران که در دين وفاداران
خلاف دوستان کفرست و مهر دوستان از دين
کجا همچون تو درويشى بوصل شه رسد خواجو
که نتواند شدن هرگز مگس همبازى شاهين



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید