دل به دست غم سوداى تو داديم و شديم
چشمه خون دل از چشم گشاديم و شديم
پشت بردنيى و دين کرده و جان در سر دل
روى در باديه عشق نهاديم و شديم
تو نشسته بمى و مطرب و ما مست و خراب
مدتى بر سر کوى تو ستاديم و شديم
چون دل خسته ما رفت بباد از پى دل
همره قافله باد فتاديم و شديم
همچو خواجو نگرفته ز دهانت کامى
بوسه بر خاک سر کوى تو داديم و شديم