شماره ٦٢٣: گر نگويم دوستى از دوستانت بوده ام

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
گر نگويم دوستى از دوستانت بوده ام
سالها آخر نه مرغ بوستانت بوده ام
گر چه فارغ بوده ام چون نسر طاير ز آشيان
تا نپندارى که دور از آشيانت بوده ام
هر کجا محمل بعزم ره برون آورده ئى
چون جرس دستانسراى کاروانت بوده ام
گر تو پاس خاطرم دارى و گرنه حاکمى
زان تصور کن که هر شب پاسبانت بوده ام
گر چه از رويت چو گيسو برکنار افتاده ام
چون کمر پيوسته در بند ميانت بوده ام
کشته تيغ جهان افروز مهرت گشته ام
تشنه آب جگر تاب سنانت بوده ام
از گذار من چرا بر خاطرت باشد غبار
کز هوادارى غبار آستانت بوده ام
گر شکر خائى کنم بر ياد لعلت دور نيست
زانکه عمرى طوطى شکر ستانت بوده ام
همچو خواجو اى ، بسا شبها که از شوريدگى
دسته بند سنبل عنبرفشانت بوده ام



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید