شماره ٣٦٢: اى ساربان به قتل ضعيفان کمر مبند

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى ساربان به قتل ضعيفان کمر مبند
بر گير بارم از دل و بار سفر مبند
در اشک ما نگه کن و از سيم در گذر
بر روى ما نظر فکن و نقش زر مبند
ما را چو در سلاسل زلفت مقيديم
پاى دل شکسته بزنجير درمبند
فرهاد را مکش بجدائى و در غمش
هر دم خروش و غلغله در کوه و در مبند
اى دل مگر بياد ندارى که گفتمت
چندين طمع برآن بت بيدادگر مبند
ور آبروى بايدت اى چشم درفشان
بر ياد لعل او سر درج گهر مبند
اى باغبان گرم ندهى ره بپاى گل
گلزار را بروى من خسته در مبند
چون سرو اگر چنانکه سرافرازيت هواست
چون نى بقصد بى سر و پايان کمر مبند
چشمم که در هواى رخت بازگشته است
مرغ دل مرا مشکن بال و پر مبند
بى جرم اگر چه از نظر افکنده ئى مرا
بگشاى پرده از رخ و راه نظر مبند
خواجو چو نيست در شب هجران اميد روز
با تيره شب بسر برو دل در سحر مبند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید