شماره ٣٦١: زهى زلفت گرهگيرى پر از بند

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
زهى زلفت گرهگيرى پر از بند
لب لعلت نمک دانى پر از قند
نقاب ششترى از ماه بگشاى
طناب چنبرى بر مشترى بند
سرم بر کف ز دستان تو تا کى
دلم در خون ز هجران تو تا چند
کسى کو خويش را در يار پيوست
کجا ياد آورد از خويش و پيوند
دلا گر عاشقى ترک خرد گير
که قدر عشق نشناسد خردمند
ببين فرهاد را کز شور شيرين
بيک موى از کمر خود را در افکند
چرا عمر عزيز آمد بپايان
من و يعقوب را در هجر فرزند
تحمل مى کنم بارگران را
ولى ديوانه سر مى گردم از بند
چو جز دلبر نمى بينم کسى را
کرا با او توانم کرد مانند
بزن مطرب نوائى از سپاهان
که دل بگرفت ما را از نهاوند
کند خواجو هواى خاک کرمان
ولى پايش به سنگ آيد ز الوند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید