شماره ٢٦٦: چون صبا نکهت آن زلف پريشان آرد

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
چون صبا نکهت آن زلف پريشان آرد
دل پر درد مرا مژده درمان آرد
جان بشکرانه کنم پيشکش خدمت او
هر نسيمى که مرا مژده جانان آرد
چه تفاوت کند از نکهت انفاس نسيم
بلبل دلشده را بوى گلستان آرد
زلف چوگان صفت ار حلقه کند بر رخسار
هر زمان گوى دلم در خم چوگان آرد
هر که را دست دهد حاصل اوقات عزيز
حيف باشد که بافسوس بپايان آرد
در ره عشق مسلمان حقيقى آنست
که به زنار سر زلف تو ايمان آرد
زاهد صومعه را هر نفسى مست و خراب
نرگس مست تو در حلقه مستان آرد
اگر از چشمه نوش تو زلالى يابد
کى خضر ياد بد آب چشمه حيوان آرد
باز صورت نتوان بست که نقاش ازل
صورتى مثل تو در صفحه امکان آرد
ديگران سبزه ز گلزار ببازار برند
خط سبزت بچه رو سبزه ببستان آرد
گرخيال سر زلف تو نگيرد دستم
کى دل خسته من طاقت هجران آرد
هر که با منطق خواجو کند اظهار سخن
در به دريا برد و زيره به کرمان آرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید