شماره ١٨٧: نفسى همدم ما باش که عالم نفسيست

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
نفسى همدم ما باش که عالم نفسيست
کان کسى نيست که هرلحظه دلش پيش کسيست
تو کجا صيد من سوخته خرمن باشى
که شنيدست عقابى که شکار مگسيست
نه من دلشده دارم هوس رويت و بس
هر کرا هست سرى در سر او هم هوسيست
از دل ما نشود ياد تو خالى نفسى
حاصل از عمر گرانمايه ما خود نفسيست
تو نه آنى که شوى يک نفس از چشمم دور
کانکه او هر نفسى بر سر آبيست خسيست
دمبدم محترز از سيل سرشکم مى باش
زانکه هر قطره ئى از چشمه چشمم ارسيست
چون گرفتار توام دام دگر حاجت نيست
چه روى در پى مرغى که اسير قفسيست
بت محمول مرا خواب ندانم چون برد
زانکه در هر طرفش ناله و بانگ جرسيست
کمترين بنده درگاه تو گفتم خواجوست
گفت گو بگذر از اين در که مرا بنده يکيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید