شماره ١١١: پيش صاحب نظران ملک سليمان بادست

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
پيش صاحب نظران ملک سليمان بادست
بلکه آنست سليمان که ز ملک آزادست
آنکه گويند که برآب نهادست جهان
مشنو اى خواجه که چون درنگرى بر بادست
هر نفس مهر فلک بر دگرى مى افتد
چه توان کرد چون اين سفله چنين افتادست
دل درين پيرزن عشوه گر دهر مبند
کاين عروسيست که در عقد بسى دامادست
ياد دار اين سخن از من که پس از من گوئى
ياد باد آنکه مرا اين سخن از وى يادست
آنکه شداد در ايوان ز زر افکندى خشت
خشت ايوان شه اکنون ز سر شدادست
خاک بغداد به مرگ خلفا مى گريد
ورنه اين شط روان چيست که در بغدادست
گر پر از لاله سيراب بود دامن کوه
مرو از راه که آن خون دل فرهادست
همچو نرگس بگشا چشم و ببين کاندر خاک
چند روى چو گل وقامت چون شمشادست
خيمه انس مزن بردر اين کهنه رباط
که اساسش همه بى موقع و بى بنيادست
حاصلى نيست بجز غم ز جهان خواجو را
شادى جان کسى کو ز جهان آزادست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید