شماره ٨٨: شامش از صبح فروزنده درآويخته است

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
شامش از صبح فروزنده درآويخته است
شبش از چشمه خورشيد برانگيخته است
گوئيا آنک گلستان رخش مى آراست
سنبل افشانده و بر برگ سمن ريخته است
يا نه مشاطه ز بيخويشتنى گرد عبير
گرد آئينه چينش بخطا بيخته است
تا چه ديدست که آن سنبل گل فرسا را
دستها بسته و از سرو درآويخته است
نتوان در خم ابروى سياهش پيوست
آنک پيوند من سوخته بگسيخته است
تا زدى در دل من خيمه باقبال غمت
شادى از جان من غمزده بگريخته است
جان خواجو ز غبار قدمت خالى نيست
زانک با خاک سر کوت برآميخته است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید