شماره ٧٢: ايکه از باغ رسالت چو تو شمشاد نخاست

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ايکه از باغ رسالت چو تو شمشاد نخاست
کار اسلام ز بالاى بلندت بالاست
شکل گيسوى و دهان تو بصورت حاميم
حرف منشور جلال تو بمعنى طاهاست
شب که داغ خط هندوى تو دارد چو بلال
دلش از طره عنبرشکنت پر سود است
زمزم از خجلت الفاظ تو غرق عرقست
مروه از پرتو انوار تو در عين صفاست
هر که او مشتريت گشت زهى طالع سعد
وانک در مهر تو چون ماه بيفزود بکاست
پيش آن سنبل مشکين عبير افشانت
سخن نافه تاتار نگويم که خطاست
در شب قدر خرد با خم گيسويت گفت
«ايکه از هر سر موى تو دلى اندرو است
از تو موئى بجهانى نتوان دادن از آنک
«يک سر موى ترا هردو جهان نيم بهاست »
قطره ئى بخش ز درياى شفاعت ما را
کاب سرچشمه مهرت سخن دلکش ماست
در تو بستيم بيک موى دل از هر دو جهان
که بيک موى تو کار دو جهان گردد راست
مکن از خاک درخويش جدا خواجو را
که بود خاک ره آنکس که ز کوى تو جداست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید