با روح صبا

غزلستان :: شهریار :: غزلیات
مشاهده برنامه «غزلیات شهریار» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
اى صبا با توچه گفتند که خاموش شدى
چه شرابى به تو دادند که مدهوش شدى
تو که آتشکده عشق و محبت بودى
چه بلا رفت که خاکستر خاموش شدى
به چه دستى زدى آن ساز شبانگاهى را
که خود از رقت آن بيخود و بى هوش شدى
تو به صد نغمه، زبان بودى و دلها همه گوش
چه شنفتى که زبان بستى و خود گوش شدى
خلق را گر چه وفا نيست و ليکن گل من
نه گمان دار که رفتى و فراموش شدى
تا ابد خاطر ما خونى و رنگين از تست
تو هم آميخته با خون سياوش شدى
ناز مى کرد به پيراهن نازک تن تو
نازنينا چه خبر شد که کفن پوش شدى
چنگى معبد گردون شوى اى رشگ ملک
که به ناهيد فلک همسر و همدوش شدى
شمع شبهاى سيه بودى و لبخند زنان
با نسيم دم اسحار هم آغوش شدى
شب مگر حور بهشتيت، به بالين آمد
که تواش شيفته زلف و بناگوش شدى
باز در خواب شب دوش ترا مى ديدم
واى بر من که توام خواب شب دوش شدى
اى مزارى که صبا خفته به زير سنگت
به چه گنجينه اسرار که سرپوش شدى
اى سرشگ اينهمه لبريز شدن آن تو نيت
آتشى بود در اين سينه که در جوش شدى
شهريارا به جگر نيش زند تشنگيم
که چرا دور از آن چشمه پرنوش شدى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید