شماره ٢٨٣: آدمى کاثار تنزيهش رجوع خاک شد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
آدمى کاثار تنزيهش رجوع خاک شد
دست اگر بر خويش ميزد زين وضوها پاک بود
خاک ما کز وهم رفعت ننگ پستى ميکشد
گر تنزل کردى از اوج غرور افلاک بود
هيچکس بر فهم راز از نارسائى پى نبرد
فطرت اينجا عذرخواه خلق بى ادراک بود
سير اين گلشن کسى را محرم عبرت نکرد
گل اگر بر سر زديم از بى تميزى خاک بود
هر چه باداباد گويان تاخت هستى بر عدم
راه آفت داشت اما کاروان بيباک بود
با همه تعجيل فرصت هيچ کوتاهى نداشت
ليک صيد مدعا يکسر نفس فتراک بود
پيش از آن کايد خم اسرار مخموران بجوش
طاق مينا خانه تحقيق برگ تاک بود
در سواد فقر جز تنزيه نتوان يافتن
سايه رختى داشت کز آلودگيها پاک بود
تا کجا مجنون در ناموس مستورى زند
تار و پود جامه عريان تنى يک چاک بود
در خجالتگاه جسمم جز خطا نامد به پيش
ره بلغزش قطع شد از بس زمين نمناک بود
هر کجا (بيدل) زلعل آبدارش دم زديم
حرف گوهر خجلت دندان بى مسواک بود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید