شماره ٢٨٢: آخر زسجده ام عرق جبهه سرکشيد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
آخر زسجده ام عرق جبهه سرکشيد
غواصى محيط ادب اين گهر کشيد
چندانکه شور صبح قيامت شود بلند
امروز پنبه بايدم از گوش کر کشيد
از بى بضاعتى بگدائى مثل شدم
چون حلقه کاسه تهى ام در بدر کشيد
جام و شراب محفل اسرار خامشيست
خود را نهنگ حوصله شمع در کشيد
هنگامه تمتع اين باغ فتنه داشت
سرو و چنار دست بجاى ثمر کشيد
عرض کمال رونق بازار ما شکست
جوهر زآب آينه موج خطر کشيد
روشن نشد که از چه بيابان رسيده ايم
بايد چو شمع خار قدم تا سحر کشيد
گردن کشان بعرصه تقدير چون هلال
تيغى کشيده اند که خواهد سپر کشيد
نقاشى صنايع پرداز سحر داشت
طاوس رنگها بهم آورد و پر کشيد
هر گوهرى بسنگ دگر قدر داشته است
خورشيد اشک شبنم ما را بزر کشيد
اى غنچه ها زترک تکلف چمن شويد
سرنيست آنقدر که توان دردسر کشيد
از بيکسى چو شمع درين عبرت انجمن
رنگ پريده بود که ما را ببر کشيد
طاقت رميد بسکه بوحشت قدم زديم
(بيدل) شکست دامن ما تا کمر کشيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید