شماره ٢٨٤: آرزو سوخت نفس آئينه دل بستند

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
آرزو سوخت نفس آئينه دل بستند
جاده پيچيد بخود صورت منزل بستند
حيرت هر دو جهان در گره هستى ماست
يکدل اينجا بصد آئينه مقابل بستند
بيش از ايجاد فنا آئينه ما گرديد
چشم نگشوده ما بر رخ قاتل بستند
نخل اسباب برعنائى سرو است امروز
بسکه ارباب تعلق همه جا دل بستند
منعمان از اتريک گره پيشانى
راه صد رنگ طلب بر لب سايل بستند
ناتوان رنگى من نسخه عجزى واکرد
که بمضمون حنا پنجه قاتل بستند
پرکاهيکه توان داد بباد اينجا نيست
گاو در خرمن گردون بچه حاصل بستند
هر کجا ميروم آشوب طپشهاى دل است
شش جهت راه من از يک پر بسمل بستند
نقص سرمايه هستى است عدم نسبتيم
کشتيم داشت شکستى که بساحل بستند
نذر بيتابى دل هر مژه اشکى دارد
بهر يک ليلى شوق اينهمه محمل بستند
دوش کز جيب عدم تهمت هستى گل کرد
صبح وارست نفس بر من (بيدل) بستند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید