شماره ٢٤٩: يک شبم در دل نسيم ياد آن گيسو گذشت

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
يک شبم در دل نسيم ياد آن گيسو گذشت
عمر در آشفتگى چون سر بزير مو گذشت
شوخى انديشه ليلى درين وادى بلاست
بر سر مجنون قيامت از رم آهو گذشت
هيچ کافر را عذاب مرگ مشتاقان مباد
کز وداع خويش بايد از خيال او گذشت
ايدل از جور محبت تا توانى دم مزن
ناله بيدرد است خواهد از سر آن کو گذشت
سيل هموارى مباش از عرض افراط کجى
چين پيشانيست هرگه شوخى از ابرو گذشت
از سراغ عافيت بگذر که در دشت جنون
وحشت سنگ نشانها از رم آهو گذشت
عاقبت نقش قدم گرديد بالينم چو شمع
بسکه در فکر خود افتادم سر از زانو گذشت
موج جوهر ميزند هر قطره خون در زخم من
سبزه تيغ که يارب بر لب اين جو گذشت
بى تامل ميتوان طى کرد صد درياى خون
ليک نتوان از سر يکقطره آب رو گذشت
تا بخود جنبى نشانها بى نشانى گشته است
اى بسا رنگى که در يک پرزدن از بو گذشت
بستر ما ناتوانان قابل تغيير نيست
موج گوهر آنقدر آسود کز پهلو گذشت
گر باين رنگ است (بيدل) کلفت ويرانه ات
رحم کن بر حال سيلى کز بناى او گذشت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید