شماره ٢٤٨: يار دور است زما تا بنظر نزديک است

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
يار دور است زما تا بنظر نزديک است
امتياز آئينه دورى هر نزديک است
ميگزد جوهر آئينه کف دست تهى
باخبر باش که افلاس و هنر نزديک است
اگراز نعمت الوان نتوان کام گرفت
مغتنم گير که دندان بجگر نزديک است
چون نفس نيم نفس در قفس آينه ايم
راحت منزل ما پر بسفر نزديک است
دود دل مژده خاکستر ما داد و گذشت
يعنى اين شب که تو ديدى بسحر نزديک است
در عبادتکده دل که ادب محرم اوست
هر دعائيکه نکردم باثر نزديک است
خم تسليم هم از وضع نيازم بپذير
حلقه هر چند برون است زدر نزديک است
غير بسمل همه کس جست و ندادند سراغ
آشيانيکه با فشاندن پر نزديک است
دورى آب و گهر بر من و دلدار مبند
آنقدر نيست که گويم چقدر نزديک است
(بيدل) آئينه بپرداز غم دورى چند
آسمان نيز بانداز نظر نزديک است
ياس مجنون آخر از پيچ و خم سودا گذشت
با شکستى ساخت دل کز طره ليلى گذشت
غفلت ما گر باين راحت بساط آرا شود
تا آيد نتوان برنگ صورت از ديبا گذشت
هم در اول بايداز وهم دو عالم بگذرى
ورنه امروز تو خواهد دى شد و فردا گذشت
جوش اشکم درنظر موجيست کز دريا رميد
شعله آهم بدل برقيست کز صحرا گذشت
چند چون گرداب بودن سر بجيب پيچ و تاب
ميتوان چون موج دامن چيد و زين دريا گذشت
کاش همدوش غبار از خاک برمى خاسيم
حيف عمر ما که همچون سايه زير پا گذشت
خون شو اى حسرت که از مقصد رهت دور است دور
آخرت در پيش دارد هر که از دنيا گذشت
در دل آن بيوفا افسون تأثيرى نخواند
تير آهم چون شرر هر چند از خارا گذشت
بر بناى دهر از سيل قيامت نگذرد
آنچه از روى عرقناک تو بر دلها گذشت
هستى ما نام پروازى بدام آورده بود
بى نشانى بال زد چندانکه از عنقا گذشت
بزم هستى قابل بر هم زدن چيزى نيست
آنکه بگذشت از علايق پر باستغنا گذشت
داغ هرگز زير دست شعله تصوير نيست
بسکه وامانديم نقش پاى ما از ما گذشت
حيف بر منصور ما تسليم راهى وانکرد
ازغرور وهم بايست اندکى بالا گذشت
از لباس تو به عريانست تشريف نجات
(بيدل) امشب موج مى از کشتى صهبا گذشت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید