شماره ١٦٤: گل در چمن رسيد و قدم بر هوا گذاشت

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
گل در چمن رسيد و قدم بر هوا گذاشت
جاى دگر نيافت که بر رنگ پا گذاشت
تعمير رنگ زاب و گل اعتماد نيست
نتوان بناى عمر بدوش وفا گذاشت
عمريست خاک من بسر من فتاده است
اين گرد دامن تو ندانم چرا گذاشت
وامانده قلمرو ياسم چو نقش پا
زين دشت هر که رفت مرا برقفا گذاشت
ميخواست فرصت از شرر کاغذ انتخاب
رنگ پريده بزورقم نقطها گذاشت
رفتم زخويش ليک بدوش فتادگى
برخاستن غبار مرا بى عصا گذاشت
هر جا روى غنيمت يکدم رفاقتيم
ما را نميتوان باميد بقا گذاشت
با خود فتاد کار جهان از غرور عشق
آه اينچه ظلم بود که ما را بما گذاشت
زين گردن ضعيف که باريکتر زموست
بايد سر بريده به تيغ قضا گذاشت
آنرا که عشق از هوس هرزه واخريد
برد از سگ استخوان و به پيش همه گذاشت
(بيدل) عروج جاه خطرگاه لغزش است
فهميده بايدت بلب بام پا گذاشت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید