شماره ١٥٦: گر آينه ات محرم زشتى و نگوئى است

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
گر آينه ات محرم زشتى و نگوئى است
جوهر ندهى عرض که پر آبله روئى است
دلرا بهوس قابل تحقيق مينديش
اين حوصله مشرب قدحى نيست سبوئى است
از خويش برا شامل ذرات جهان باش
هر گاه نفس فال صدا زد همه سوئى است
بر پيرهن ناز جهان چشم ندوزى
جز جامه عريان تنى اين جمله رفوئى است
پيداست که تا چند کند ناز طراوت
اين برگ و برو نشو و نما بيتو کدوئى است
زين روز و شبى چند چه پيرى چه جوانى
تا صبح قيامت همه دم شرم دو موئى است
غافل مشو از ساز عبارات و اشارات
هنگامه زير و بم ماهائى و هوئى است
جز سير عدم نيست تماشاگه هستى
بر قرب مکن ناز که اين ها همه اوئى است
خشکى نکند ريشه بگلزار محبت
هرسبزه که ديديم چو مژگان لب جوئى است
دست هوس از خويش نشستن چه جنون بود
تا خاک تو بر باد نرفته است وضوئى است
هر چند عبارت همه اعجاز فروشد
تا لب بخموشى ندهى بيهده گوئى است
(بيدل) نکنى دعوى شوخى که درين باغ
پامال خرام هوس است آنچه نموئى است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید