قصیده شماره ۳۲

غزلستان :: پروین اعتصامی :: قصیده ها
مشاهده برنامه «پروین اعتصامی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
دزد تو شد اين زمانه ريمن
آن به که نگرديش به پيرامن
گر برتريت دهد فروتن شو
ور ايمنيت دهد مشو ايمن
کشته است هماره خنجر گيتى
نه دوست شناختست نه دشمن
امروز گذشت و بگذرد فردا
دى رفته و رفتنى بود بهمن
بى نيش، عسل که خورد ازين کندو
بى خار، که چيد گل ازين گلشن
اين بيهنر آسياى گردنده
سائيده هزارها سر و گردن
ايام بود چو شبروى چابک
يا همچو يکى سياه دل رهزن
ما را ببرند بى گمان روزى
زين کهنه سراى بى در و روزن
روغن بچراغ جان ز علم افزاى
کم نور بود چراغ کم روغن
از گندم و کاه خويش آگه باش
تو خرمنى و سپهر پرويزن
خواهى که نه تلخ باشدت حاصل
در مزرعه تخم تلخ مپراکن
هنگام زراعت آنچه کشتستى
آنت برسد بموسم خرمن
گر سوى تو ديو نفس ره يابد
تاريک نمايدت دل روشن
بى شبهه فرشته اهرمن گردد
چندى چو شود رفيق اهريمن
ابليس فروخت زرق وبا خود گفت
زين بيش چه ميتوان خريد از من
زين باغ که باغبانيش کردى
جز خار ترا چه ماند در دامن
مرغان ترا همى کشد رو به
هميان ترا همى برد رهزن
تا پاى بود، راه ادب ميرو
تا دست بود، در هنر ميزن
يک جامه بخر که روح را شايد
بس ديبه خريدى و خز ادکن
مرجان خرد ز بحر جان آورد
ميناى دل از شراب عقل آکن
بى دست چه زور بود بازو را
بى گاو چه کار کرد گاو آهن
از چاه دروغ و ذل بدنامى
بايد به طناب راستى رستن
بايد ز سر اين غرور را راندن
بايد ز دل اين غبار را رفتن
کس شمع نسوخت زين فروزينه
کس جامه ندوخت زين نخ و سوزن
خواهى که نيفکنند در دامت
ديوان وجود را به دام افکن
در دفتر نفس درسها خواندى
در مکتب مردمى شدى کودن
گر مست هنوز کوره هستى
سرد از چه زنيم مشت بر آهن
جز باد نبيختيم در غربال
جز آب نکوفتيم در هاون
جان گوهر و جسم معدنست آنرا
روزى ببرند گوهر از معدن
گر کج روشي، براستى بگراى
آئينه راستگوى را مشکن
از پرده عنکبوت عبرت گير
بر بام و در وجود، تارى تن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید