قصیده شماره ۲۹

غزلستان :: پروین اعتصامی :: قصیده ها

افزودن به مورد علاقه ها
تا ببازار جهان سوداگريم
گاه سود و گه زيان ميآوريم
گر نکو بازارگانيم از چه روى
هرگز اين سود و زيانرا نشمريم
جان زبون گشته است و در بند تنيم
عقل فرسوده است و در فکر سريم
روح را از ناشتائى ميکشيم
سفره ها از بهر تن ميگستريم
گر چه عقل آئينه کردار ماست
ما در آن آئينه هرگز ننگريم
گر گرانباريم، جرم چرخ چيست
بار کردار بد خود ميبريم
چون سياهى شده بضاعت دهر را
ما سيه کاريم کانرا ميخريم
پند نيکان را نميداريم گوش
اندرين فکرت کازيشان بهتريم
پهلوان اما بکنج خانه ايم
آتش اما در دل خاکستريم
کاردانان راه ديگر ميروند
ما تبه کاران براه ديگريم
گرگ را نشناختستيم از شبان
در چراگاهى که عمرى ميچريم
بر سپهر معرفت کى بر شويم
تا بپر و بال چوبين ميپريم
واعظيم اما نه بهر خويشتن
از براى ديگران بر منبريم
آگه از عيب عيان خود نه ايم
پرده هاى عيب مردم ميدريم
سفلگيها ميکند نفس زبون
ما همى اين سفله را ميپروريم
بشکنيم از جهل و خود را نشکنيم
بگذريم از جان و از تن نگذريم
باده تحقيق چون خواهيم خورد؟
ما که مست هر خم و هر ساغريم
چونکه هر برزيگرى را حاصلى است
حاصل ما چيست گر برزيگريم
چونکه بارى گم شديم اندر رهى
به که بار ديگر آن ره نسپريم
زان پراکندند اوراق کمال
تا بکوشش جمله را گرد آوريم
تا بيفشانند بر چينندمان
طوطى وقت و زمان را شکريم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید