دوش پیری من بدیدم در امان
وقت اذن آمد نکردش پی امام
گفتم ای پیر دوران بر حذر
چون صلاتی کن در نظر
گفت امرت میکنم ای شوخ سر
من به دین کس نگردم هیچ سر
این که استاده بر دیوارکنسیان
شنبه بازاری رود با کلسیان
آنکه مسح دارد چون مسیج
روز بعد شنبه دارد کلسیان
گرتورا مسام و رحمان شدی
خون کافر تیغ فردوسش کشی
من به دین کس نیارم چون یقین
دین عقلم را ستایم در یقین
س ز