در حضور دل و احياى نفس

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: جام جم

افزودن به مورد علاقه ها
پر مذبذب مباش و سر گردان
که ثباتست سيرت مردان
خويشتن دار و راست باش و امين
کز يسار تو ناظرند و يمين
قدم اندر زمين منه جز رست
کاسمان را نظر به جانب تست
کوش تا بى حضور دم نزنى
بر زمين خدا قدم نزنى
چون روى نرم باش و آهسته
تا نگردند خاکيان خسته
از تو مورى اگر بيآزارد
پيشت آنرا به حشر باز آرد
چون صغير و کبير نيست معاف
در صغاير قدم منه به گزاف
خرده را کش تو خرد ميخوانى
چون به پرسش رسد فرومانى
مکن آزار خلق و گور ببين
با سليمان چه گفت مور ببين:
که سخن گفت مور دم بسته
که سليمان شنيدش آهسته
ليک داند که مور بى تابست
هر کسي، جز کسيکه درخوابست
بر ضعيفان روا نباشد زور
چه ملخ باشد آن شعيف، چه مور؟
چون حساب از نقير خواهد بود
شايد ار مور مير خواهد بود
مرغ را دانه دادن از دينست
منطق الطير عاقلان اينست
اى جوان، حاضر تو پيرانند
با ادب رو، که خرده گيرانند
هر که او از گذشته ياد کند
با دل خود به شرم داد کند
شرم دل را شکسته دارد و تن
شرم بستاندت ز ما و ز من
شرم با خود ترا به جنگ آرد
شرم رويت به نام و ننگ آرد
هر که را شرم کرد ازو دورى
بدرد پرده هاى مستورى
شرم بايد، لاف نگرايى
به حديث گزاف نگرايى
مرد را شرم سرخ روى کند
خلق را خوب خلق و خوى کند
يافت عثمان ز شرم و ايمان زين
کاتب وحى گشت و ذوالنورين
هر که داند خداى را حاضر
چشم او از حيا شود ناظر
نکند هر چه عقل نپسندد
در باطل به خود فرو بندد
شرمت از فکر عاقبت زايد
وز دوام مراقبت زايد
مردمى چيست؟ ستر پوشيدن
پهلواني؟ به خير کوشيدن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید