حکايت

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: جام جم

افزودن به مورد علاقه ها
شيخکى بر فسانه بود وگزاف
چشم بر هم نهاده ميزد لاف
در حديثى دليل خواستمش
حرمت و آب رخ بکاستمش
از مريدان او مريدى خر
به غضب گفت: ازين سخن بگذر
او دليلست ازو دليل مخواه
شرح گردون ز جبرييل مخواه
هر چه گويد به گوش دل بشنو
ور جدل ميکنى به مدرسه رو
چون نظر کردم آن غضب کوشى
تن نهادم به عجز و خاموشى
گر نه تسليم کردمى در حال
مرغ ريش مرا نهشتى بال



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید