در ستايش سلطان ابو سعيد

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: جام جم

افزودن به مورد علاقه ها
در جهان تا که سايه شاهست
جور مانند سايه در چاهست
دو جهان را صلاى عيد زدند
سکه بر نام بوسعيد زدند
جفت خورشيد شد در ايامش
نام سلطان محمد از نامش
داور داده ده، بهادر خان
که نيامد نظير او به جهان
شاه کشور تراز والا طرز
شاه دانا نواز دانش ورز
شاه توفيق جوى صافى تن
شاه تحقيق گوى صوفى فن
شاه شب زنده دار عزلت جوى
شاه پاکيزه خلوت کم گوى
صمت و تقليل و عزلتست و سهر
که اساس ولايتست و ظفر
هر کسى را که اين صفت ازليست
در کرامات پادشاه وليست
اين يقين درست کو را هست
تيغ و گرزى چه بايدش در دست؟
دشمنش گر هزار کس باشد
زو سر تازيانه بس باشد
زنده اى را که او نخواست نزيست
گر کرامات نيست اين پس چيست؟
آنکه رفت از درش نيامد باز
ما به اين ديده ديده ايم اين راز
و آنکه را دوست داشت چشمش روى
هم چو زينب حرام شد بر شوى
چه کنى از جنيد و شهرش ياد؟
اينک اين هم جنيد و هم بغداد
مرشد دين طريقت او بس
کاشف حق حقيقت او بس
حال اين شاه گر ز من پرسى
جبرييلست بر سر کرسى
همه علمى به کام دانسته
سر گيتى تمام دانسته
قمرى رخ، عطاردى خامه
پارسى خط و ايغرى نامه
در جبينش ز عصمت مهدى
همه پيدا ظهور هم عهدى
نام مهدى ز مهد مشتق شد
عصمت شاه مهد مطلق شد
بر خلايق ز بس بلندى راى
روى او را عزيز کرد خداى
هر که با نامش آشنا گرديد
همه حاجات او روا گرديد
چرخ بسته ميان به طاعت او
بحر محتاج استطاعت او
درچمن گفته بلبل و قمرى
مدح اين گلبن اولوالامرى
عقل همتاى او ندارد ياد
چرخ مانند او نديد و نزاد
ز صفش نام بده چتر و علم
در کفش کام ديده تيغ و قلم
فتح با رايتش به همراهى
ملک بگرفته ماه تا ماهى
از دلش جمله داد و دين زايد
ملک را خود ملک چنين بايد
جاودان جمله داد و دين زايد
ملک را خود ملک چنين بايد
جاودان باد و بر خوراد از بخت
شاه بغداددار کسرى تخت
شرعين الکمال بادا دور
از چنين شاه و از چنين دستور



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید